نوبر است این چشمها حیف است خوابش میکنی
تا به کی قلب مرا هر شب خرابش میکنی؟
آنقدر سیب گناه از چشمهایت میکند
مطمئنا یک شبی آدم حسابش میکنی
کاش میشد کوچه ای باشم که شبها در سکوت
با قدمهایت دچار اضطرابش میکنی
باشد از جنس خدایی، پس خدایی کن بگو!
کی دعایی را که کردم مستجابش میکنی؟
خانه ای می سازم از عشق تو در رویای محض
با وجود آنکه میدانم خرابش میکنی...